سناریو نویس های جوان

گنگستر

گنگستر

در این سناریو، نقش گنگستر اضافه شده تا با پخش کردن تیرهای متفاوتش ، شهر را به اشتباه بیندازد و گره وارد بازی شود. البته این تیرها ، تیغ دو لبه هستند و میتوانند آسمانِ بازی را برای تیم مافیا سیاه کنند. سایر نقش های شهروندی نیز بر جذابیت این دک می افزایند.

طرار

طرار

سناریویی جالب به جهت چالش ذهن – تحلیل نقشها و بازی – سناریویی تلاشگرا – سناریویی متشکل از دزد و پلیس و چند نقش ترکیبی ایرانی – سناریویی کاملا ایرانی با اسامی خاص ایرانی – فکت محور در روز و اکت محور در شب گردآوری این سناریو توسط مجموعه مافیا تورنتو بوده و نکته جالب طراحی خلاقانه کارتهای بازی میباشد. طراحی گرافیکی کارتها : بهنیا حسینی طراحی و تدوین کارتها : شهاب دانشور تهرانی جمع آوری و تدوین سناریو و رول بوک : امیر دربندی

ارباب حلقه ها

ارباب حلقه ها

سناریویی جالب به جهت چالش ذهن – تحلیل نقشها و بازی – سناریویی تلاشگرا – سناریویی متشکل از دزد و پلیس و چند نقش ترکیبی ایرانی – سناریویی کاملا ایرانی با اسامی خاص ایرانی – فکت محور در روز و اکت محور در شب - گردآوری این سناریو توسط مجموعه مافیا تورنتو بوده و نکته جالب طراحی خلاقانه کارتهای بازی میباشد .

پروفسور

پروفسور

سناریویی با دقت بالا و توانایی نقشها و کارتهای بازی

یاکوزا

یاکوزا

ترکیبی از سناریو تکاور و بازپرس

اپیک

اپیک

سناریویی ترکیبی از کلاسیک و ورولف

میتیک

میتیک

این سناریو توسط علی ربیعی و سهیل حجازی طراحی شده است.

دربار

دربار

این سناریو به جهت تحلیل و فکت محور بودن و اکت محور بودن در فاز شب

ریش سفید

ریش سفید

فکت محور و اکتی

دنیای مردگان

دنیای مردگان

سناریویی جذاب و باحال به نوشته میلاد اسفندیاری

فرار از زندان

فرار از زندان

سناریویی اکتی و دراماتیک ، نوشته میلاد اسفندیاری

آلکاپن

آلکاپن

آستین شهری آرام و مرفه بود تا زمانی که آلکاپن از غرب پا به آنجا گذاشت اواخر تابستان ٤٩، او و یارانش شروع به ،اخاذی باجگیری و قتل مردم شهر کردند که در ترس و ناامیدی روزگار میگذراندند. شهر توسط مافیا به گند کشیده شده بود همه امیدوار بودند که جان لوتر بتواند اختیار شهر را پس بگیرد. کایل لوتر برادر جان لوتر برای انجام یک معامله وارد شهر شده است؛ اما چند هفته ای است که خبری از او به گوش نرسیده و حالا جان به دنبال او به دل شب میزند شب تاریک و طوفانی بود و خیابانها خلوت یک ماشین تنها با سرعت از میان باران عبور کرد چراغهای جلوی آن به سختی تاریکی را در نوردید. در داخل ماشین مردی با کت و شلوار مشکی و کلاه فدورا با عصبانیت ساعتش را چک کرد او به مقصد رسید یک کافه فرسوده در حومه شهر در حالی که کیفی در دست داشت پیاده شد. به سمت در ورودی دوید سه بار به در فلزی زد و سپس منتظر پاسخ .ماند شکافی در در باز شد و یک جفت چشم سرد به بیرون خیره شد کلمه عبور؟ صدایی .پرسید جان گفت: «وندتا.» در باز شد جان وارد شد.